سفارش تبلیغ
صبا ویژن
yekta

 سلاااااااااااام!! چطورین؟؟؟؟ وااااااااای بالاخره اومدم داشتم میپکیدم! منو که یادتونه؟؟؟!!! نکنه منو یادتون رفته باشه؟؟ نه بابا... مگه میشه ! قرررررربون دوستای بامرام

زیاد نمی حرفم برید سر داستان:

کلاغ
پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست . روباه گرسنه ای از زیر درخت می گذشت
. بوی پنیر شنید . به طمع افتاد . رو به کلاغ گفت : ای وای تو اونجایی
!
می دانم صدای معرکه ای داری ! چه شانسی آوردم ! اگر وقتش را داری کمی برای من
بخوان

کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت : این حرفهای مسخره را رها کن !
اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم
.
روباه گفت : ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، اما
من واقعاً عاشق صدایت هم هستم
.
کلاغ گفت : باز که شروع کردی ! اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن ،
از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند
.
روباه دهانش را باز باز کرد .
کلاغ
گفت : بهتر است چشمت را ببندی که نفهمی تکه بزرگی می خواهم برایت
بیندازم یا تکه کوچکی
.
روباه گفت : بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه . بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد .
روباه
عصبی بالا و پایین پرید و
تف کرد : بی شعور ، این چی بود
!
کلاغ گفت : کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی
داند ، تفاوت پنیر و فضله را هم نمی داند
                                                                          
      نظر یادت نره

نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12ساعت 5:25 عصر توسط زینب نظرات ( ) |


Design By : Pichak



مازیار فلاحی

خداحافظ

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ

کد تغییر شکل موس