• وبلاگ : yekta
  • يادداشت : شرط عشق
  • نظرات : 1 خصوصي ، 30 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند.

    او کور شده بود.

    ديوانگي گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه مي توانم تو را درمان کنم.»

    عشق ياسخ داد: تو نمي تواني مرا درمان کني، اما اگر مي خواهي کاري بکني؛ راهنماي من شو.»

    و اينگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و ديوانگي همواره در کنار اوست