در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد.
نود و ينج ...نود و شش...نود و هفت... هنگاميکه ديوانگي به صد رسيد,
عشق پريد و در بوته گل رز پنهان شد.
ديوانگي فرياد زد دارم ميام دارم ميام.
اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود؛ زيراتنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود
و لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود.