همه رفتند تا جايي پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان کرد؛
خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد؛
اصالت در ميان ابرها مخفي گشت؛
هوس به مرکز زمين رفت؛
دروغ گفت زير سنگي مي روم اما به ته دريا رفت؛
طمع داخل کيسه اي که دوخته بود مخفي شد.
و ديوانگي مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و يک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد.
و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق مشکل است.