وبلاگ :
yekta
يادداشت :
...
نظرات :
7
خصوصي ،
25
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
کلک دلنويس آمينا
درويش
و زاهد و دخترک کنار رودخانه
زاهد و درويشي که مراحلي از سير و سلوک را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي کردند، سر راه خود دختري را ديدند در کنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد. وقتي آن دو نزديک رودخانه رسيدند دخترک از آن ها تقاضاي کمک کرد. درويش بي درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديک شويم. تماس با جنس لطيف برخلاف عقايد و مقررات مکتب ماست. در صورتي که تو دخترک را بغل کردي و از رودخانه عبور دادي.» درويش با خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي کني
پاسخ
جالب بود آمينا جووني