سفارش تبلیغ
صبا ویژن
yekta

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



خانمی با همسرش گفت اینچنین:

کای وجودت مایه ی فخرزمین!

ای که هستی همسری بس ایده آل

خواهشی دارم مکن قال و مقال!

هفت سین تازه ای خواهم ز تو

غیر خرج عید و غیر خرج از رخت نو

"سین" یک ، سیاره ای، نامش پراید

تا برانم مثل برق و مثل باد

 

"سین " دوم، سینه ریزی پرنگین

تا پرد هوش از سر عمه شهین!

"سین" سوم، یک سفر سوی فرنگ

دیدن نادیده های رنگ رنگ

"سین" چارم، ساعتی شیک و قشنگ

تا که گویم هست سوغات فرنگ!

"سین" پنجم، سمع دستورات من!

تا ببالم من به خود در انجمن!

 

آنگه آن بانو کمی اندیشه کرد

رندی و دوز و کلک را پیشه کرد!

گفت با ناز و کرشمه آن عیال!!

من دو "سین" کم دارم ای نیکو خصال!

 

گفت شویش : من کنون یاری کنم

با عیال خویش همکاری کنم!!

"سین" ششم ، سنگ قبری بهر من!

تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!

"سین" هفتم، سوره الحمد خوان

بعد مرگم بهر شوی بی زبان!!


نوشته شده در یکشنبه 89/12/29ساعت 11:37 صبح توسط زینب نظرات ( ) |

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی
دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن
لحظات شانه های تو کجا بود؟

 گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن
تکیه کرده بودی،

من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،

با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست،

اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید

عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از
جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم،

آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،

توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد

بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،

پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،

بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،

می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.

آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،

تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،

من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی

وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت


نوشته شده در جمعه 89/11/29ساعت 2:15 عصر توسط زینب نظرات ( ) |

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

چرا وقتی با دیدنشون، یا حتی شنیدن صداشون خوشحالی کاری میکنن که هزار بار دعا کنی دیگه نبینیشون؟

چرا همش مجبوری زیر حرفای تحقیرآمیزشون له بشی ولی به روی خودت نیاری بگی مهم نیس؟

چرا وقتی سعی داری ضعفاشونو به روشون نیاری درمقابل اینجوری ضعیفت میکنن؟

چرا همش باید مشتاق دیدنشون باشی و وقتی بغضت ترکید تازه بفهمن چی تو دلته؟

چرا وقتی احساس میکنی خوشبخت ترینی بفهمی که بدبخت بودی و نمیدونستی؟

چرا توی ناراحتا باید مرهم درداشون بشی ولی خودت باید تو تنهایی بسوزی؟

چرا کسایی که یه وقتی بهت احترام میذاشتن حالا بایداینطور تحقیرت کنن؟

چرا کسی رو که دوسش داری انقدر زود میتونی ازش متنفر بشی؟

چرا هرجوری باشن دوس دارن خودشونو بالاتر از تو بدونن؟

چرا مجبوری دل شکسته تو با یه لبخند سرد بپوشونی؟

چرا کسایی که برات مهم اند واسشون مهم نیستی؟

چرا دل و میشکوننو راهت از روش رد میشن؟

چرا تو اوج خوشیهاشون فراموشت میکنن؟

چرا واسشون اینقدر عذاب میکشی؟

.................................

...........................

....................

............

.......

...


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 8:42 عصر توسط زینب نظرات ( ) |

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از ھر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر
بود دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی ھیچ وقت
جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بھش حقیقت رو بگه یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که
عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر ھم به اون علاقه مند شده و
براش حدود نیم ساعت توضیح میده. دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق
واقعی کمکم میکنی پ؟داش کنم ، تا بحال ھر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و ھمه عشقھا دروغ و واھی بود
، پسر بھش قول میده تو این راه کمکش کنه ھر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی
اعتنا می گذشت و ھر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه
تا اینکه یه روز که با ھم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟
پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو ھم بده و پسر گفت :
ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی . دختر خندید و
گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه ھاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با ھم به رستوران برن و چیزی
بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونھا نزدیک شد انگار
ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو می بینه دختر رو به اونطرف ھول میده و خودش با
ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و
بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی
حیف که دیگه دیر شده بود...
 دختر بعد این اتفاق دیگه ھیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالھای سال بر لبانش
لبخند واقعی نقش نبست
"قدر عشقتونو بدونید با عینک بد بینی به معشوق تون نگاه نکنید"

 


نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 7:15 عصر توسط زینب نظرات ( ) |

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

سلام به همه دوستای الاف! چطورین؟

خب، من اینترنتم به کل قاطی کرده هرچی مطلب میخوام بگیرم چرت و پرت میاره در نتیجه با کمبود مطلب مواجه شدم!

""خواهشمندم هرگونه مطلب اضافه دارین برام بفرستین! ""

ازیه جایی که خودمم نمیدونم کجا بود این داستانو کش رفتم.

دیشب حوصلم سر رفته بود اساسی! زنگ زدم به یکی از دوستام (البته از نوع دختر) یکم با هم حرفیدیم و حالم خوب شد! یعنی خیلی خوب!! بهش گفتم: یه ماجرایی هست که حسابی فکر منو به خودش مشغول کرده... باید دربارش با یکی حرف می زدم، این بود که دیگه مزاحم تو شدم. گفت: مزاحم چیه؟! باعث خوشحالیه اگه بتونم کاری انجام بدم برات! گفتم: وای تو چقد ماهی! حرف نداری!  گفت: نمی خواد خرم کنی! بگو بینم چی شده؟ بگو دیگه! مردم از فضولی! گفتم: راستش... چطور بگم؟! گفت: اون شکلی که از همه راحت تره! گفتم: یه دختره هست که من... دوستش دارم! یه لحظه مکث کرد و بعد سعی کرد به روی خودش نیاره و عادی جلوه بده قضیه رو... گفت: ا چه جالب، اونم دوستت داره؟ گفتم: نمی دونم! فک نکنم دوسم داشته باشه. گفت: تو از کجا می دونی؟! ... باید خل باشه اگه دوستت نداشته باشه! گفتم: کاش می دونست که چه احساسی بهش دارم! گفت: خب برو بهش بگو. گفتم: آخه دوسم نداره! گفت: از کجا اینقد مطمئنی؟...  چیزی نگفتم و بعد ادامه داد و گفت: باید بهش بگی! چون بهترین کار ممکن همینه. گفتم: حالا چی بگم؟ گفت: بهش بگو که چقد دوسش داری...! گفتم: من هر روز این کار رو می کنم! گفت: منظورت چیه که هر روز این کار رو می کنی؟! گفتم: من همیشه باهاشم... اما... می دونی؟! من واقعا دوسش دارم! گفت: می دونم چه احساسی داری، چون یکی هست که من خیلی دوستش دارم ولی اون دوستم نداره! گفتم: ببینم، تو کیو دوس داری؟ شیطون!! گفت: یه پسر ررو! گفتم: اینطوریاست دیگه... ولی ناراحت نباش... چون اون دختره هم منو دوس نداره! گفت: نه، دوستت داره! گفتم: از کجا می دونی؟ گفت: آخه کیه که دوستت نداشته باشه؟! گفتم: همه! مثلا تو! گفت: اشتباه می کنی، من دوستت دارم! گفتم: منم دوستت دارم!! گفت: مرسی! چیکار می کنی حالا؟ بهش می گی؟ گفتم: من چند لحظه پیش اینکارو کردم                                                             

گریه‌آور         دلم شکست


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 11:10 صبح توسط زینب نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak



مازیار فلاحی

خداحافظ

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ

کد تغییر شکل موس