• وبلاگ : yekta
  • يادداشت : پسرك شيطون
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + darvish 
    معذرت
    احمقانه بود
    پاسخ

    خواهش...
    سلام مطلب جالب وغم انگيزي بود
    راستي دوست دارم شمارو دعوت كنم به وبلاگم بياييد ونظر بديد خوشحال ميشم منتظرم

    واي چه غم انگيز .ولي نظر پترس و خوندم قاط زدم حالم خوب شد

    راستي بچه چي نوشته بود؟ حالا ماشينش چي بود؟ يعني واقعا ديگه دستش خوب نميشه؟ بابا ه مرد؟ مامانش چيشد؟ الان چند سالش؟

    شنيدم کم فوش بده من رفتم

    سلام.

    من که تحت تاثير قرار گرفتم خفن.

    داستان غم انگيزي بود.

    قشنگ و زيبا بود.

    من ميفهمم که پسره چه دردي کشيده.

    شما نميدونيد،ولي من پترسم و بيشتر درک ميکنم. آخه منم انگشتام چند بار قطع شده.

    اصلا من خودم چند بار مردم.

    سابقه دارم

    خيلي حال ميده، تو هم برو بمير.

    خيلي باحاله، تا وقتي زنده اي کسي تورو کول نميکنه، ولي وقتي که ميميري همه ميان ميبرنت بالا سرشون، تازه واست ذکر هم ميگن. وقتي ميميري کلي هم ثواب ميکني. هم اينکه چند وقتي همه از دستت راحتن، هم اينکه ميان واسا لااله الاالله هم ميگن.

    ما هم ميايم يه چلوکبابي ميخوريم ديگه.

    پاسخ

    خودت فهميدي چي شد؟ ما كه نفهميديم...
    سلام
    خيلي قشنگ بود ابجي

    لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مى نهى بر کلام من ، با احترام سلامت مى گويم

    نازنين ، هر پرنده سفر کرده اى از تو مى خواند و هر غنچه اى که مى شکفد،

    نام تو را بر زبان مى آورد. نيم نگاهى به روزهاى تنهايى ام کن و

    لحظه هاى زرد و بى صداى مرا تو آبى و ترانه باران کن.

    بگذار باز هم قاصدک ترانه هاى من در هواى دلتنگى تو پرواز کند.

    همين حوالى بى قرارى ها باز هم گلهاى بى تابى شکفته.

    زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

    يادت مثل شمع مى سوزم و ذره ذره وجودم آب مى شود.

    تو هم به ياد بى تابى هايم شمعى روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

    مهربانى باران ، يادم کن در هر شبى که بى ستاره شد.


    سلام نمي دونم چرا بعد خوندن اين داستان خيلي عصباني شدم آخه چرا بايد كاري كنيم كه بعدش اينجوري پشيمون شيم و چرا بعضي ها خيلي راحت بد تراز اين هم انجام ميدن و هيچ وقت پشيمون نميشن چرا بعضي ها جون آدما رو به خاطر پست و مقام به خاطر پول بيشتر به خاطر اينكه بگن از همه بهترن ميگرن ولي آب از آب تكون نمي خوره  خوب بسه ديگه راستي خبري از پترس نيست كجاست؟
    پاسخ

    سلام پاري جون. وايسا بابا!! چقدر دلت پره. نميدونم کجاس
    اي بابا ، خودکشي چرا ؟!
    پاسخ

    نميدونم والا...!

    سلام زينب جونم

    ابجي ببخشيد من خيلي بي وفام

    بي وفا که شاخ و دم نداره ايناهاش منم ديگه

    ولي قول ميدم ديگه بي وفايي نکنم

    فدات آبجي

    خدانگهدارت باشه ........................الهي آمين

    پاسخ

    سلام آمينا جووووووووني! بابا تو که آخر وفايي!

    يک (روز) خانواده لاک پشتها تصميم گرفتند که به پيکنيک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبيعي در همه موارد يواش عمل مي کنند، هفت سال طول کشيد تا براي سفرشون آماده بشن!

    در نهايت خانواده لاک پشت خانه را براي پيدا کردن يک جاي مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پيداش کردند. براي مدتي حدود شش ماه محوطه رو تميز کردند، و سبد پيکنيک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهميدند که نمک نياوردند!

    پيکنيک بدون نمک يک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با اين مورد موافق بودند. بعد از يک بحث طولاني، جوانترين لاک پشت براي آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

    لاک پشت کوچولو ناله کرد، جيغ کشيد و توي لاکش کلي بالا و پايين پريد، گر چه او سريعترين لاک پشت بين لاک پشت هاي کند بود!

    او قبول کرد که به يک شرط بره؛ اينکه هيچ کس تا وقتي اون برنگشته چيزي نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

    سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غيبت او، پيرترين لاک پشت ديگه نمي تونست به گرسنگي ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن يک ساندويچ کرد.

    در اين هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فرياد کنان از پشت يک درخت بيرون پريد،« ديديد مي دونستم که منتظر نمي مونيد. منم حالا نمي رم نمک بيارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!

    نتيجه اخلاقي:

    بعضي از ماها زندگيمون صرف انتظار کشيدن براي اين مي شه که ديگران به تعهداتي که ازشون انتظار داريم عمل کنن. آنقدر نگران کارهايي که ديگران انجام ميدن هستيم که خودمون (عملا) هيچ کاري انجام نمي ديم

    پاسخ

    اينو فکر کنم پترس تو وبش گذاشته بود!